Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «بلاغ مازندران»
2024-04-27@21:44:26 GMT

روایت خواهر شهید از آخرین دیدار با برادرش

تاریخ انتشار: ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۷۵۰۶۹۸۰

روایت خواهر شهید از آخرین دیدار با برادرش

از بچگی فوتبال و تکواندو دوست داشت. من اهل والیبال بودم و سجاد اهل فوتبال بود. این اواخر ورزش هاپکیدو را دنبال کرد. این ورزش های رزمی باعث شد که انرژی سجاد در بیرون از خانه تخلیه شود.به گزارش بلاغ، اعضای فرهنگسرای رضوان در سری برنامه های دیدار با خانواده شهدا با عنوان «به تماشای سرود» اینبار به مناسبت سالروز تولد شهید مدافع حرم «سجاد زبرجدی» به منزل این شهید رفتند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در این دیدار فیروزه زبرجدی خواهر شهید سجاد زبرجدی در بیان خصوصیات برادر شهیدش گفت: سجاد یک سال از من کوچکتر بود ولی از نظر اخلاقی روی من تاثیر داشت. پدرم سال 73 فوت کرد. مادرم از آن زمان تا به امروز با حقوق اندکی که پدرم داشت توانست ما را بزرگ کند. برادر بزرگم متولد سال 67 است. من هم وارد دانشگاه شدم و لیسانس تاریخ دارم. سجاد متولد سال 1370 و آخرین فرزند خانواده است.

خواهر شهید زبرجدی

خرجش را از بچگی خودش در می آورد

وی افزود: سجاد تا مقطعی که وارد بسیج نشده بود کمی بازیگوش بود. اول راهنمایی عید غدیر بود که برای جشن به مسجد رفت و از همان روز جذب مسجد شد. یکی از فرماندهان پایگاه خیلی روی سجاد تاثیر گذاشت و همین باعث شد تا از شیطنت های نوجوانی اش کم شود.

خواهر شهید زبرجدی ادامه داد: از بچگی فوتبال و تکواندو دوست داشت. من اهل والیبال بودم و سجاد اهل فوتبال بود. این اواخر ورزش هاپکیدو را دنبال کرد. این ورزش های رزمی باعث شد که انرژی سجاد در بیرون از خانه تخلیه شود.

درباره شهید سجاد زبرجدی بیشتر بخوانید:

آخرین وداع مردم پایتخت با پیکر مطهر تکاور مدافع حرم سردار غریب با دعای خیر یک شهید آسمانی شد

وی بیان کرد: دیپلمش در رشته تجربی را که گرفت در سپاه پاسداران مشغول به کار شد. همزمان در رشته تربیت بدنی دانشگاه آزاد درس می خواند و به دانشگاه امام حسین (ع) می رفت. مدتی بعد مربی راپل شد، توامان برنامه های رزمی اش را ادامه می داد و حتی قهرمانی در رشته هاپکیدو را به دست آورد.

شهید مدافع حرم «سجاد زبرجدی»

زبرجدی از حمایت های برادرش برای کسب درآمد اهالی خانه گفت و ادامه داد: از بچگی سر کار می رفت. از دوران ابتدایی کار می کرد، در پارک بلال کباب می کرد تا خرجش را خودش در بیاورد. بعدها در مکانیکی کار کرد، در بستنی فروشی و پیک موتوری مشغول شد. تنها وقتی پاسدار شد در شغلش ماند و سراغ کار دیگری نرفت.

وی افزود: راهپیمایی های 22 بهمنش ترک نمی شد. عادتی داریم که خانوادگی ماهی یک بار دور هم جمع می شویم که سجاد اغلب دیر به خانه می آمد. یکبار برادرم خواست به موقع بیاید اما نشد، وقتی به فامیل گفتم هیات است من را دعوا کردند که چرا اجازه می دهی سجاد تا نیمه شب بیرون بماند. با سجاد هماهنگ کردم که وقتی به مهمانی آمد حواسش به حرف هایی که درباره اش می زنند باشد. وقتی سجاد آمد بی توجه به حرف های دیگران هیچ پاسخ تندی نداد و فقط سکوت کرد.

زبرجدی تصریح کرد: بچه هایی که زیر نظر او در حلقه های صالحین فعالیت می کردند بسیار به او علاقه داشتند. اگر کسی از بچه ها یکی دو روز نمی آمد حتما سراغش را می گرفت و جویای احوال بچه ها بود.

وی به دفعات حضور برادر در صحنه سوریه اشاره کرد و گفت: بعد شهادت دیدم چند برگه ماموریت دارد، وقتی پرس و جو کردم، گفتند در مجموع سه بار به سوریه رفت که یکبارش را به ما گفت به کردستان رفته است. دفعه بعدی گفت اصفهان می روم. یک روز در خانه باهم مشغول تماشای تلویزیون بودیم که گفت اگر چیزی بگویم قول می دهی به کسی نگویی؟ آنجا گفت می خواهد به سوریه برود ولی نباید مادر و بقیه فامیل خبردار شوند. گفتم به مادر می گویم که اجازه ندهد بروی. شرط گذاشتم اگر می خواهی به مادر نگویم باید زود زود تماس بگیری. آخرین بار روز عرفه رفت. در آخرین تماسش به من گفت دوست داری به زیارت بیایی؟ گفتم من از خدایم است. قرار شد پاسپورت بگیرم و بروم اما ماجرای شهادت سجاد پیش آمد.

شهید مدافع حرم «سجاد زبرجدی»

خواهر شهید زبرجدی به خلق و خوی برادر در آخرین دیدارشان اشاره کرد و افزود: آخرین باری که می خواست به سوریه برود خیلی مهربان شده بود. با مادرم که خداحافظی می کرد یکی از همسایه ها دیده بود که چندباری برگشت و مادر را نگاه کرد.

تا مدت ها شهادت برادرم را باور نمی کردم

وی ادامه داد: وقتی به ماموریت می رفت، می گفت، برمی گردم، چون می دانست من خیلی حساس هستم حرفی نمی زد که ناراحت شوم.

زبرجدی ماجرای اطلاع یافتن از خبر شهادت برادر را چنین روایت کرد: روزی که شهید شد من خبر نداشتم، کسی هم جرات نداشت به مادرم حرفی بزند. بستگان پیراهن سیاه می پوشیدند اما اصلا متوجه نبودم. به ما گفتند پاهایش قطع شده، باز خیلی ناراحت نبودم می گفتم پای مصنوعی می گذارد خدا را شکر که زنده است.

شب که دیدیم جلوی خانه بنر می زنند مادرم غش کرد، برادرم که ناراحتی قلبی داشت زیر سرم رفته بود، من اصلا باور نمی کردم. فردا که حتی پیکرش را آوردند باز هم باورم نمی شد، حس می کردم خواب هستم. می خواستم صورتش را ببینم تا باور کنم. وقتی پیکر را آوردند خیلی اصرار کردم که حداقل صورتش را ببینم. صورتش را که دیدم انگار داشت لبخند می زد.

خواهر شهید گفت: همیشه  عذاب وجدان داشتم که او را اذیت کردم. با این همه سجاد همیشه هوای من را داشت، همیشه دعا می کنم که من را ببخشید. تا اینکه یک شب خوابش را دیدم و پرسیدم سجاد تو از من راضی هستی؟ او هم فقط لبخند زد.

کد مطلب: 353261 مرجع : دفاع پرس 

از دپوی 500 هزار تن برنج در شالیکوبی‌های مازندران تا قبضه برنج‌فروشی‌ها توسط مافیای واردات

مردمی که احساس می‌کنند دیده نمی‌شوند/ محله شهید آهنگر میاندورود نیازمند توجه مسئولان

تحقق شعار «غذای سالم، زندگی سالم» با تولید محصولات ارگانیک/ رونق کشاورزی بدون کود شیمیایی

تحویل 50 واحد مسکونی تعهد مازندران در مناطق زلزله‌زده کرمانشاه تا اردیبهشت 97/ کانکس روستاها تامین شده است

4 بانده شدن محور سوادکوه و دغدغه‌های فنی آن

تلاش برای نابودی کانون بدبختی‌های کشور

    روایت خواهر شهید از آخرین دیدار با برادرش عبادت شهید هادی ذوالفقاری بر سر مزار خودش توصیه رهبر انقلاب به شهیدِ خیابان پاسداران نظر حسین دهباشی درباره «قاسم سلیمانیِ» فرهنگی که دستش بسته است! از توپ فوتبال تا توپخانه ۱۵ خرداد نیستان ۵ کتاب از احمد دهقان را منتشر کرد «نجَباء» دو شهید دیگر تقدیم کرد حکایت دستان قطع شده یک شهید شجاعت‌های مثال‌زدنی یک خلبان آذری سرداران فاطمیون چگونه به شهادت رسیدند؟ درد دل های مادر شهید حدادیان چیزی از «یحیای حماسه‌ساز» باقی نماند جز یادش «صیاد آسمان» پرواز کرد جنایت شیمیایی در بیمارستان نقش قرارگاه سری نصرت در «خیبر» فرمان «حاج حسین» برای نیروها در حکم فرمان حضرت امام بود گریه‌های آقای نویسنده برای یک جانباز هدیه‌ای برای خانواده شهدا از آمریکا «محمدحسین» با روضه مأنوس بود ۳ شهید به کوه امام خامنه‌ای می‌روند  

چیزی از «یحیای حماسه‌ساز» باقی نماند جز یادش

نقش قرارگاه سری نصرت در «خیبر»

جنایت شیمیایی در بیمارستان

«صیاد آسمان» پرواز کرد

فرمان «حاج حسین» برای نیروها در حکم فرمان حضرت امام بود

هدیه‌ای برای خانواده شهدا از آمریکا

گریه‌های آقای نویسنده برای یک جانباز

سرداران فاطمیون چگونه به شهادت رسیدند؟

درد دل های مادر شهید حدادیان

شجاعت‌های مثال‌زدنی یک خلبان آذری

      صفحه نخست شهرستان‌ها سیاسی فرهنگ اقتصادی مذهبی اجتماعی ورزشی آرشیو تمام حقوق محفوظ بوده و استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.   توليد شده توسط نرم افزار جامع ”استوديو خبر“

منبع: بلاغ مازندران

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.bloghnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «بلاغ مازندران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۷۵۰۶۹۸۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

عملیات در محل تجمع و عیش و نوش مستشاران آمریکایی‌ به روایت حسین مظفر

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، حسین مظفر عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، وزیر اسبق آموزش و پرورش و از اعضای گروه توحیدی صف در ورامین درباره ماجرای نخستین ارتباطش با شهید محمد بروجردی و جانباز شهید احد ترشیچی می‌گوید: «پیش از انقلاب در محله اتابک معلم بودم، زمان بازگشت از مدرسه به ورامین، در مینی‌بوس با این شخصیت آشنا شدم؛ محمد قمی از دانش‌آموزان فعال مدرسه هم همراهم بود.

آنگونه که فارس روایت می‌کند، گفتگوی کوتاه ولی دلنشین من با احد این چهره ساده و بی آلایش و پیشنهاد او برای فروش کتاب‌هایش، قرار ملاقات ما را به منزل محقر او در مامازند ورامین کشاند. دیدن کتابهای تاریخی، معارف و سیاسی و خرید آنها باب رفت و آمد و گفتگویمان را گسترده‌تر کرد و ابعاد جدیدی از شخصیت و اندیشه احد برایم آشکارتر شد. احد، خود، همسر، خانه و زندگی‌اش را وقف مبارزه کرده بود. او برای تأمین هزینه‌های مبارزه از فروش کتاب‌هایش هم ابایی نداشت.»مظفر ادامه می‌دهد: «در گذر زمان و ارتباط‌های بعدی با اطمینان یافتن احد، آشنایی با محمد بروجردی با نام مستعار محمود رقم خورد . در واقع رابط آشنایی من با شهید بروجردی، احد ترشیچی بود و کار من و او را به ارتباط تشکیلاتی با بخشی از گروه توحیدی صف کشید. رفتن به کوه، تمرین خودسازی در شرایط سخت، آموزش کار با اسلحه، تاکتیک، تهیه و تولید مواد برای ساخت بمب‌های انفجاری رابطه ما را محکم‌تر کرد.»

مظفر ماجرای خرید مواد شیمیایی با ترفند تجهیز آزمایشگاه مدرسه‌ای که در آن تدریس می‌کرد، را اینگونه روایت کرد: «شهید بروجردی انجام عملیات در محل تجمع و عیش و نوش مستشاران آمریکایی‌ها در کافه خوانسالار را مطرح کرد. توفیق انجام این عملیات از بنده سلب شد؛ اما عباسعلی احمدی و علی تحیری(مصطفی) از مسئولین ارشد نظامی گروه توحیدی صف، عهده‌دار این مأموریت شدند که در این عملیات عباسعلی احمدی به شهادت رسید.»

جانباز شهید «احد ترشیچی» متولد ۱۵ فروردین ۱۳۳۶ بود. جانبازی که از چهره‌های مبارز قبل از انقلاب اسلامی و از دوستان شهید محمد بروجردی بود. مرد مجاهد و مبارزی که یکبار در دوران شاهنشاهی مجروح شد و ۳ بار هم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس. آن هم جراحتی که چندین بار او را برای معالجه به خارج از کشور کشاند. او سرانجام ۱۵ فروردین ۱۳۷۵ بعد از تحمل ۱۴ سال جانبازی به شهادت رسید و در قطعه ۲۹ بهشت زهرا(س) آرام گرفت.

۲۷۲۱۹

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899254

دیگر خبرها

  • بازیابی و معرفی روایت‌های فرهنگ دریاپایه قشم ضرورت دارد
  • روایت سیمین دانشور از دیدار با امام خمینی(ره)
  • روایت شاهدان عینی از لحظات درگیری و شهادت حمیدرضا الداغی + فیلم
  • رکورددار بالاترین پرواز با بالگرد در جهان به روایت آسمان غرب
  • رکوردار بالاترین پرواز با بالگرد در جهان به روایت آسمان غرب
  • درخواست دیه اولیای دم از قاتل مجنون
  • فرزاد حسنی «آقای خاص» را روایت می‌کند
  • روایت امیرعبداللهیان از حال و هوای سفر رئیسی به پاکستان و سریلانکا
  • عملیات در محل تجمع و عیش و نوش مستشاران آمریکایی‌ به روایت حسین مظفر
  • جی اوسو دلیل نمایش ناامیدکننده مقابل برادرش در رسلمنیا 40 را فاش کرد/ اخبار WWE